مزار حاج محمد صادق زاده (بنای یادبود) در استان تهران، شهرستان ری، بخش کهریزک و بلوار آرامستان، بلوار آرامستان شرقی واقع شده است. و از نظر موقعیت جغرافیایی در نزدیکی قطعه 326، قطعه 328، آرامگاه ابدی مرحوم حسین سمیعی، غرفه تنقلات و ارامگاه مجتبي مرادي قرار گرفته است. همچنین با توجه به نظراتی که کاربران در اپلیکیشن نشان به این مکان دادهاند میتوان گفت این بنا یکی از بناهای یادبود خوب این منطقه میباشد.
آدرس، اطلاعات و موقعیت مکانی این مکان آخرین بار توسط دنا پلاس (شهریار سطح ۷ نشان) در تاریخ شنبه 30 دی ماه 1402 در اپلیکیشن نقشه و مسیریاب نشان بررسی و بهروز شدهاند. (چنانچه در اطلاعات ثبتشده یا موقعیت جغرافیایی مزار حاج محمد صادق زاده اشکالی مشاهده کردید میتوانید از طریق اپلیکیشن نشان نسبت به گزارش این اشکال اقدام کنید تا پس از بررسی نسبت به اصلاح آن اقدام شود)
, به خدا خواهم گفت آنچه را گرفتی همه جان من بود روحت شاد بابای نازنینم
5غفرالله له و رحمه و اجعل مثواه الجنه و حشره مع سادته محمد و آل محمد
5پدرعزیزم همیشه در قلب ما زنده ای روحت شاد
5آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ آه ای واژه ی شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز
5بابای عزیزم! به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد/ که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد. تنها امید من این است که که با هر نفسی که می کشم، گامی به تو نزدیکتر میشوم.
4میدونستی دلتنگیت چه سخته...🥀🥀 پدر نیستی که ببینی هنوز فرزندان تو گاه و بیگاه با یاد شیرین سخنهای تو ایام میگذرانند نیستی اما گونه های فرزندان تو هنوز عصرهای پنجشنبه نم آلود و غصه دار است آخر چگونه میشود از یاد برد آن همه مهربانی و صبوری را؟ بابای مهربونم بابای عزیزم میدونم دیگه پاهات درد نمیکنه دیگه کمرت درد نمیگیره خوبِ خوب شدی قشنگ راه میری و کنار عزیزانت داری زندگی شیرینی رو میگذرونی باباجانم تو اونجا در دنیای قشنگت خوب باش شاد باش من اینجا با غم نبودنت یجورایی سر می کنم. زنده زنده جون میدم خدا کنه هیچ وقت صدای دلتنگی هام به گوشت نرسه. الهی که همیشه جایگاهت غرق نور و آرامش باشه من به امید دیدار دوباره تو همه رنج ها و غصه هامو تحمل میکنم. بابای مهربونم منو از دعای خیرت بی نصیب نزار.
2ای غایب از نظر به خدا می سپارمت������������
2رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد
2